چتد بار گفتم لختی پختی عکسمو نگیرین آبروم رفت.....
عشق میبارد... اشک نیز هم .... کودکی از نیستس به هستی میرسد... و بانویی از زن بودن به مادر شدن... و امید دوباره ی پروردگار بر رویش عشقی دوباره... به چشاندن شهدی شیرین به فرشته ای دیگر بر روی زمین... مادر... خدای مهربانم.... اشک هایم را از گونه هایم برگیر تا نگاه مهربانم را دوباره بنگرم.. چه خوشبخت بودم که نام فرشته ای را بر روی پیشانیم نوشتند در نخستین لحظه ورودم به این دنیای بزرگ.... چه خوشبخت تم که این روزها نام آن فرشته بر قلبم حک شده است...... ...
نویسنده :
آبجی ضحی
14:38